خرید کتاب خنده های خطرناک ترجمه مهنام نجفی نشر نی
خرید کتاب خنده های خطرناک ترجمه مهنام نجفی نشر نی
خرید کتاب خنده های خطرناک ترجمه مهنام
نشر نی
ولی در تاریکی فقط ایزابل بود. مرا لمس میکرد و ناپدید میشد ــ روح خندان. مثلاً گاهی دستم به او میخورد. میگذاشت کنارش روی تخت دراز بکشم ولی اجازه نداشتم لمسش کنم. میتوانستم در کنارم صدای نفسهایش را بشنوم، حتی بازدمش را خفیف حس کنم، آنقدر نزدیک که مو بر تنم راست میشد. اینها قوانین بازی بود، اگر این بازی بود ــ اهمیتی نمیدادم، آرامش تبآلودی داشتم. به آنجا نیاز داشتم، به تاریکی، به بازیها، به ماجراجویی، به قلمرو پادشاهی اتاق او. نیاز داشتم، نمیدانم به چه. انگار در آن اتاق، بیش از هر جایی، خودم میشدم. آن بیرون، در روشنایی، آنجا که همهچیز عیان بود، من جوری مخفی میشدم. در قلمرو تاریک ایزابل، درونم مجال بروز مییافت.